ترجمه مقاله

تاش

لغت‌نامه دهخدا

تاش . (اِ) کَلَف . (بحر الجواهر). کلف باشد که بر روی و اندام مردم پدید آید. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء).کلف که بر روی بعض مردم پدید آید. (غیاث اللغات ). کلف که بر رو و اندام پدید آید. (آنندراج ) (انجمن آرا). خالهای کوچک سیاه رنگ که بر رو ظاهر میشود. (فرهنگ نظام ). کلمک . (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). ککمک . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ). آن را عوام ماه گرفت خوانند. (برهان ). آن را ماه گرفته نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
چو بیخ سوسن آزاد را جوشی و از آبش
بشویی روی خود را پاک سازد تاش از رویت .

یوسف طبیب (از فرهنگ جهانگیری ).


تاش را چار گشت معنی باز
کلف و بخت و خواجه و انباز.

؟ (از آنندراج ).


|| یار و شریک و انباز. (برهان ). شریک و انباز و شریک در سوداگری و یار و رفیق و همدم . (ناظم الاطباء). یار و شریک . (غیاث اللغات ). || خداوند. صاحب . خداوند خانه . (برهان ) (ناظم الاطباء). خداوند. (غیاث اللغات ). خواجه و خداوند. (شرفنامه ٔ منیری ). خواجه و خداوند کبار و خانه . (مؤید الفضلاء). || بخت . (آنندراج ) (انجمن آرا) . || مؤیدالفضلاء بمعنی خالص آورده ، ولی این معنی ثابت نیست . (از فرهنگ نظام ).
ترجمه مقاله