ترجمه مقاله

تباهی کردن

لغت‌نامه دهخدا

تباهی کردن . [ ت َ ک َ دَ] (مص مرکب ) فاسد کردن و خراب کردن . (ناظم الاطباء).افساد. فساد کردن . مرتکب عمل قبیح شدن :
هوای او بدلم بر همه تباهی کرد
هوای خوبان جستن همه غم است و وبال .

منجیک .


نه کردم نه کنم هرگز تباهی
وگر روزم چو شب آردسیاهی .

(ویس و رامین ).


خروج کردند و ایشان زنگیان بودند و سیاه پوستان و مهتری بود ایشان را، نام او سماق و بسیاری تباهی کردند. (مجمل التواریخ و القصص ).
مرگ از سر جوان جهانجوی تاج برد
ای مرگ ناگهان تو تباهی چنین کنی .

خاقانی .


بنده ای و دعوی شاهی کنی
شاه نه ای چون که تباهی کنی .

نظامی .


|| نابودی . نابود کردن . انهدام : بس سپاه از روم بیرون آورد [ انوشیروان ] و به خزران شد و آنجا کشتهای بسیار کرد بدل تباهی و ویرانی که ایشان کرده بودند اندر عجم بوقت پدرش ... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
ترجمه مقاله