ترجمه مقاله

تبوک

لغت‌نامه دهخدا

تبوک . [ ت َ ] (اِ) طبقی باشد بر مثال دف . بقالان مأکولها در آنجا کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 259) . بمعنی اخیر تبوراک (تبنگ ) است . (فرهنگ جهانگیری ). طبق پهن حلوائیان . (فرهنگ رشیدی ). طبقی باشد که بقالان اجناس و نانبایان نان در آن نهند. (برهان ). طبقی باشدمانند دف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). طبقی است ماننددف که بیشتر بقالان دارند و بدان طعام خورند. (شرفنامه ٔ منیری ). طبق پهن چوبی مثال دف که بقالان داشتند. (فرهنگ نظام ). طبق پهن که نان و اجناس بقالی در آن نهند. (ناظم الاطباء). طبق چوبین باشد بر مثال دفی که بقالان مأکولات از دانه و میوه و آنچه بدان ماند در وی کنند حالا آن را تبنگ خوانند. (اوبهی ) :
من فراموش نکردستم و نه خواهم کرد
آن تبوک جو و آن ناوه ٔ اشنان ترا.
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 259).
خاک بر تارک دوات و قلم
حبذا دبه و جوال و تبوک .

شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری ).


رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 281 و ص 306 ورق الف شود.
ترجمه مقاله