ترجمه مقاله

تبوک

لغت‌نامه دهخدا

تبوک . [ ت َ ] (اِخ ) (غزوه ...) محمدبن جریر رحمةاﷲ علیه ایدون گویدکه پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم مردمان را آگاهی داد که به تبوک روند و توانگران را بفرمود که درویشان را یاری کنید به ستور و نفقه و هر کسی بمقدار خویش چیزی میدادند و عثمان اندرین غزو چندان نیکویی کرد از خواسته ٔ خویش که کس نکرد. پس همه کس بیرون شدند، توانگرو درویش و بیمار و درست . و سپاه عرض کرد و بیماران و نابینایان و درویشان را که ایشان چیزی نداشتند بازگردانید، و خدای عزوجل در شأن ایشان آیه فرستاد: «لیس علی الضعفاء و لاعلی المرضی و لا علی الذین لایجدون ماینفقون حرج اذا نصحوا للّه و رسوله ما علی المحسنین من سبیل و اﷲ غفور رحیم .» (قرآن 9 / 91). پس گفت : «ولا علی الذین اذا ما اتوک لتحملهم » (قرآن 9 / 92). پس خدای تعالی گفت بر ایشان نیست این ، و مردمانی بودند از عرب بنی غطفان بیامدند و از پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم عذر خواستند و دستوری طلبیدند که ما نمیتوانیم آمدن و آن حضرت ایشان را دستوری داد. پس خدای تعالی گفت : «و جاء المعذرون من الاعراب لیؤذن لهم » (قرآن 90/9). و گفت : «عفااﷲ عنک لم اذنت لهم » (قرآن 9 / 43)؛ گفت :چرا این دستوری دادی که بودی که پدید آمدی که بتو بگرویده است . پس عبداﷲبن ابی سلول بیامد با گروهی منافقان و سوگند خورد که اگر بتوانستمی آمدن بیامدمی و لیکن نتوانم آمدن . پس خدای عز وجل گفت : «و سیحلفون باللّه لواستطعنا لخرجنا معکم یهلکون انفسهم » (قرآن 42/9). گفت : خدای داند که ایشان سوگند بدروغ خورند و این سورةالتوبه بیشتر آن است که بدین غزو فرود آمده است . پس پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم لشکر بیرون برد بدشواری و عبداﷲ سلول با منافقان بمنزلی آمد با پیغمبر چون پیغمبر صلوات اﷲ علیه لشکر برداشت عبداﷲ با منافقان بازگشتند و سه تن از مسلمانانی که نه منافق بودندبازگشتند بی عذری یکی کعب بن مالک و دیگر مرارةبن الربیع و سیم هلال بن امیه و ایشان آنهااند که خدای تعالی در شأن ایشان گفت : «علی الثلاثة الذین خلفوا». و پیغمبر علیه الصلوة والسلم سباع بن غرفطه را بر مدینه امیر کرد و علی بن ابی طالب را فرمود که بمدینه همی باش وعیالان و خانه ٔ مرا نگاه میکن . چون به نخستین منزل شد منافقان گفتند که محمد، علی را از بهر آن بازداشت که بر دل گران گرفتش . علی علیه السلام دیگر روز سلاح برگرفت و از پس پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم برفت و گفت : یا رسول اﷲ منافقان چنین گفتند. فرمود که یا علی دروغ گفتند که من ترا بجای خویش دارم و بخان و مان خویش دست بازداشتم و اینهمه بتو سپردم و تو چنانی مرا که هرون مرموسی را... پس چون پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم به تبوک رسید و تبوک شهریست بزرگ و آنجا ترسایان بودندو آن حضرت چنان دانست که از روم سپاه آمده است و کس نیامده بود و مهتر تبوک عروةبن زویده بود و خواسته ٔبیشمار داشت و اشتران بسیار. بیامد و با پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم صلح کرد و جزیه بپذیرفت و آن حضرت هر کسی را صلح کرد. و بدانجا نزدیکتر حصاری بود استوار بر یک فرسنگی که آن را «دومه » خواندندی و آنجا ملکی بود از عرب از بنی کنده و ترسا بود و او را اکسندربن عبدالملک گفتندی . پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم خالدبن الولید را آنجا فرستاد با لختی سپاه بتاختن و فرمود که او را به شکار یابی که وی شکار دوست دارد. پس خالد بشد و بدر حصار فراز رسید و شب ماهتاب بود و او اندرحصار بود و در حصار بسته بود پس خالد بر گرد حصار همی گشت تا خبری تواند کردن نتوانست از پس حصار شد آهوان و نخجیران بر در حصار بگشتند و او بیدار شد و بفرمود تا مرکب او زین کنند و خود برنشست با سه تن از اهل بیت خویش ... پس از حصار بیرون آمد و هم بشب بشکار رفت و خالدبن ولید او را بگرفت و سوی پیغمبر صلی اﷲعلیه و سلم آورد... پس او با پیغمبر صلح کرد و جزیه بپذیرفت و بجای خویش بازشد. و گروهی گویند که این بماه شوال اندر بود و بر رمضان از این غزو باز آمد...(ترجمه ٔ تاریخ طبری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ سازمان ).
رجوع به عقدالفرید ج 1 ص 274 و ج 5 ص 41، 102 و ج 7 ص 305 و شدالازار ص 369 و امتاع الاسماع ج 1 ص 66، 191، 333، 445، 489 و نزهةالقلوب ص 269 و فیه مافیه ص 299 و تاریخ سایکس ترجمه ٔ فخر داعی ص 721 و تاریخ گزیده ج 1 ص 153، 238، 243 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 297 و 396، 398 ، 399 ، 400 ، 401، 403، 524 و ج 4 ص 198 و غزوه ٔ تبوک و ماده ٔ قبل شود.
ترجمه مقاله