تب لرزه
لغتنامه دهخدا
تب لرزه . [ ت َ ل َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) حمی نافض . و آن تبی است که درآن لرزش بدن با حرکات غیرارادی حاصل شود. (از بحر الجواهر). نافض . (منتهی الارب ). راجف . (منتهی الارب ). تب باره و تبی که با لرز همراه باشد. (ناظم الاطباء). تب صفراوی و با لفظ بستن و زدن و گرفتن و افتادن مستعمل است . (آنندراج ). به اضافت «تب ِ لرزه » و قطع اضافت «تب ْلرزه » هر دو آمده است . (آنندراج ) :
به گرمی بر آن کوکبه بانگ زد
کزان بانگ تب لرزه بر مانگ زد.
چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر
روان کند خوی تب لرزه از مسام خیال .
انگشت ارغنون زن رومی بزخمه بر
تب لرزه ٔ تناتتنانا برافکند.
تب لرزه یافت پیکر خاک از فراق او
هم مرقد مقدس او شد شفای خاک .
ز سختی که زد بر سرش گرز را
برافتاد تب لرزه البرز را.
تب لرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را.
چنان زد بتندی بر او گرز را
تب ِ لرزه افتاد البرز را.
زمین از تب ِ لرزه آمد ستوه
فروکوفت بر دامنش میخ کوه .
رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.
به گرمی بر آن کوکبه بانگ زد
کزان بانگ تب لرزه بر مانگ زد.
عنصری (از آنندراج ).
چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر
روان کند خوی تب لرزه از مسام خیال .
خاقانی .
انگشت ارغنون زن رومی بزخمه بر
تب لرزه ٔ تناتتنانا برافکند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 143).
تب لرزه یافت پیکر خاک از فراق او
هم مرقد مقدس او شد شفای خاک .
خاقانی .
ز سختی که زد بر سرش گرز را
برافتاد تب لرزه البرز را.
نظامی .
تب لرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را.
نظامی .
چنان زد بتندی بر او گرز را
تب ِ لرزه افتاد البرز را.
نظامی .
زمین از تب ِ لرزه آمد ستوه
فروکوفت بر دامنش میخ کوه .
سعدی .
رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.