ترجمه مقاله

تجسیم

لغت‌نامه دهخدا

تجسیم . [ ت َ ] (ع مص ) تناور کردن . (زوزنی ). چیزی را بزرگ کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). قرار دادن وگردانیدن آن را صاحب جسم و کلان تن ساختن آنرا. (ناظم الاطباء). || به جسم نسبت کردن و جسم گردانیدن چیزی را. (آنندراج ). به جسم نسبت دادن . (فرهنگ نظام ). قائل شدن جسم و جوهر برای خدا چنانکه فرقه ٔ کرامیه و مجسمه قائل بودند. این فرق عقیده داشتند که خداوند جسم است و از گوشت و خون ترکیب یافته چنانکه مقاتل بن سلیمان و جز او گویند که خدا نوری است مانندنقره ٔ سپید و طول او باندازه ٔ هفت وجب خود اوست . برخی پای فراتر گذاشتند و گفتند که خدا بصورت انسان است و چون جوان بی مویی است که موی زلفانش پر جعد و شکن است و یا گویند که چون پیرمردی است با محاسن و موی سری سپید و سیاهرنگ . (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ص 287 به اختصار) : استاد ابوبکر در حضرت بود سخن کرامیان بمیان افتاد و اعتقاد ایشان درتجسیم و تشبیه و اغالیط آن گروه در آیات و اخبار متشابه و مزلت قدم ایشان در اغترار بظواهر نصوص بر رای سلطان معروض شد... و غیظ و غصه ٔ تجسیم و حوالت تشبیه در سینه ٔ استاد ابوبکر موج میزد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران صص 431 - 432). با تمام این نهی شدید باز جماعتی از متکلمین در تأویل آیات قرآنی و بیان صفات و ذات خداوند تعالی کلماتی استعمال کردند که از آن رایحه ٔ تشبیه و تجسیم استشمام شد و فرقه ٔ مزبور که مشبهه و مجسمه خوانده شدند مورد اعتراض عامه ٔ مسلمین و ارباب نظر و استدلال قرار گرفتند. (خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 40). رجوع به مجسمه و کرامیه شود.
ترجمه مقاله