تخمکان
لغتنامه دهخدا
تخمکان . [ ت ُ م َ ] (اِ) بمعنی همان تخم ریحان است . (شرفنامه ٔ منیری ) :
بر سر کاچی که دایم میزدم تشنیع و طعن
این زمان بر عذرخواهی تخمکان خواهم فشاند.
کتاب نان بگشا تا جواب برخوانی
خطی که بر ورقش شد ز تخمکان مسطور.
بر سر کاچی که دایم میزدم تشنیع و طعن
این زمان بر عذرخواهی تخمکان خواهم فشاند.
بسحاق اطعمه .
کتاب نان بگشا تا جواب برخوانی
خطی که بر ورقش شد ز تخمکان مسطور.
بسحاق اطعمه .