ترجمه مقاله

تخنیق

لغت‌نامه دهخدا

تخنیق . [ ت َ ] (ع مص ) خبه کردن کسی را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). فشردن حلق کسی تا بمیرد. یقال : خنقته العَبْرةُ؛ ای غص بالبکاء حتی کأن الدموع اَخذت بمخنقه ِ. (اقرب الموارد) (المنجد)؛ سخت به گریه افتاد چنانکه گویی گریه گلوی او را گرفته است . || پرکردن خنور را. || نزدیک شدن سراب که بپوشد سرهای کوهها را. || نزدیک شدن به چهل سال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || (اصطلاح عروض ) تخنیق هم خَرْم است الا آنکه در اشعار عرب این زحاف جز در اول بیت جایز نمی دارند و چون عجم در سایر اجزاء بیت نیز روا میدارند آنرا در غیر صدور نامی دیگر نهاده اند و به گلو بازگرفتن تشبیه کرده و مَفْعولُن چون در حشو بیت افتد واز مَفاعیلن منشعب باشد آنرا مخنَّق خوانند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 36). رجوع به خَرْم شود.
ترجمه مقاله