ترجمه مقاله

ترازو زدن

لغت‌نامه دهخدا

ترازو زدن . [ ت َ زو زَ دَ ] (مص مرکب ) چون روستائی در شهر وارد شود بازاریان ترازوی مس یا برنج بردارند و در قفای او روان شده آن ترازو را بهم زنند تا آوازی از آن برآید و مردم شهر مطلع شده هنگامه ٔ ریشخند گرم کنند. (آنندراج ) :
از پی عقل ، جنون گرم ترازو زدن است
شهر دیوانه کند مردم صحرایی را.

ملا سالک قزوینی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله