ترازو گشتن
لغتنامه دهخدا
ترازو گشتن . [ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ترازو شدن :
نیم آگاه از زلف بلندش اینقدر دانم
که از دلها ترازو گشت مژگان رسای او.
و رجوع به ترازو شدن شود.
نیم آگاه از زلف بلندش اینقدر دانم
که از دلها ترازو گشت مژگان رسای او.
صائب (از بهار عجم و آنندراج ).
و رجوع به ترازو شدن شود.