ترجمه مقاله

ترشرو

لغت‌نامه دهخدا

ترشرو. [ ت ُ / ت ُ رُ رو ] (ص مرکب ) آنکه دارای روی درهم کشیده بود. (ناظم الاطباء). ترش رخساره . (مجموعه ٔ مترادفات ) :
ترشروئی ، ابوالعباس نامی
نشسته بر بساط آل عباس .

سوزنی .


چو مرد ترشروی تلخ گفتار
دم شیرین ز شیرین دید در کار.

نظامی .


می دود بی دهشت و گستاخ او
خشمگین و تند و تیز و ترشرو.

مولوی .


زین ترشرو خاک صورتها کنیم
خنده ٔ پنهانْش را پیدا کنیم .

مولوی .


- ترشرو بودن ؛ بدخلق بودن . روی در هم کشیده بودن :
گر ترشرو بودن آمد شکر و بس
همچو سرکه شکرگوئی نیست کس .

مولوی .


ترجمه مقاله