ترقین
لغتنامه دهخدا
ترقین . [ ت َ ] (ع مص ) خضاب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خضاب کردن ریش را به حنا یا زعفران . || نزدیک با هم کردن سطور را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ترقیم . || رقم زدن و نوشتن . (از اقرب الموارد) (از المنجد): العلم درس و تلقین لا طرس و ترقین . (از اقرب الموارد). ترقیم . || نقطه زدن خط را تا واضح گردد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).ترقیم . || آراستن و زینت دادن خط را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زینت دادن و نیکو کردن کتاب را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آرایش دادن کتاب را. (آنندراج ). || در افراد حساب سیاه کردن مواضع آن باشد تا توهم نشود که کجای خالی و سپید است تا در آن حساب واقع شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سیاه کردن موضعی و دفتر حساب تا گمان نشود که این جا را سفید گذاشته اند برای نوشتن حساب . (آنندراج ). سیاه کردن موضعی را بفرد حساب بخط زایده تا گمان نشود که اینجا را برای نوشتن سفید گذاشته اند. (غیاث اللغات ). ترقیم . (اقرب الموارد). || باطل کردن عبارتی از دفتر حساب دیوانی . (برهان ) (ناظم الاطباء). صاحب نفایس الفنون گوید: خط کشیدن بر حساب نوشته تا ظاهر شود که آن نوشته در حساب آمده بود، بعد از آن گردانیده شد... (آنندراج ). || (اِ) در حساب ، نشان و علامتیست مر اهل دیوان خراج را که بر رقاع و توقیعات و در افراد حساب کنند تا گمان نباشد که جای سپید و خالی است که در آن حساب واقع شود.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
مسند تست بحق بارز مجموع وجود
وآن دگرها همه ترقین عدم را تفضیل .
ور قلم در جهان کشد قهرش
بارز کون را دهد ترقین .
کرده ترجیع حشو اشعارت
بارز صیت دیگران ترقین .
بر اهل عقل چو کردند عرض دفتر تو
بنور بارز اعداد تو مگر ترقین .
گر کند آن زلف مشکین بارز مجموع حسن
صفحه ٔ ارژنگ را در حشو ترقین آورد.
و بر بارزروایات سلف که سربسر سهو بوده ترقین می نهاد. (جهانگشای جوینی ).
منم ز جمع محبان تو فذلک و تو
کشیده بر سر من بی سبب خط ترقین .
رای او چون بارز مجموع انوارآمده ست
خط ترقین بهر آن بر روی ماه انور است .
دفتر فضل ترا تیر است یک ترقین طراز
مجلس عیش ترا ناهید یک رامش گزین .
|| (اِ) به لغت نبطی ، خطی است که محرِّران در بعضی محل میان دو حرف بی مد کشند. (برهان ) (ناظم الاطباء). خطی که محرِّران در بعضی محل میان دو حرف دراز کشند، و این لغت نبطی است . (شرفنامه ٔ منیری ).
مسند تست بحق بارز مجموع وجود
وآن دگرها همه ترقین عدم را تفضیل .
انوری (از شرفنامه ٔ منیری ).
ور قلم در جهان کشد قهرش
بارز کون را دهد ترقین .
انوری .
کرده ترجیع حشو اشعارت
بارز صیت دیگران ترقین .
انوری .
بر اهل عقل چو کردند عرض دفتر تو
بنور بارز اعداد تو مگر ترقین .
محمد عوفی صاحب لباب .
گر کند آن زلف مشکین بارز مجموع حسن
صفحه ٔ ارژنگ را در حشو ترقین آورد.
کمال اسماعیل (از شرفنامه ٔ منیری ).
و بر بارزروایات سلف که سربسر سهو بوده ترقین می نهاد. (جهانگشای جوینی ).
منم ز جمع محبان تو فذلک و تو
کشیده بر سر من بی سبب خط ترقین .
ابن یمین .
رای او چون بارز مجموع انوارآمده ست
خط ترقین بهر آن بر روی ماه انور است .
ابن یمین .
دفتر فضل ترا تیر است یک ترقین طراز
مجلس عیش ترا ناهید یک رامش گزین .
مفید بلخی (از آنندراج ).
|| (اِ) به لغت نبطی ، خطی است که محرِّران در بعضی محل میان دو حرف بی مد کشند. (برهان ) (ناظم الاطباء). خطی که محرِّران در بعضی محل میان دو حرف دراز کشند، و این لغت نبطی است . (شرفنامه ٔ منیری ).