ترجمه مقاله

ترنجان

لغت‌نامه دهخدا

ترنجان . [ ت ُ رُ / رَ ] (اِ) معرب ترنگان است که بادرنجبویه باشد که آنهم بادرنگبویه است . (برهان ) (آنندراج ). ترنگان و بادرنجبویه . (ناظم الاطباء). در کتب طبی بادرنجبویه هم میگویند و عوام آنرا گیاه قوان نامند، رایحه ای خوش و قریب به ترنج دارد. (ازفرهنگ شعوری ج 1 ورق 308 الف ) از اقسام ریحان و گیاه خوشبویی است و بادرنجبویه و بادرنبویه و بادربویه هم میگویند چنین است در اختیارات بدیعی . (شعوری ایضاً ج 1 ورق 287 ب ). نوعی از بادرنجبویه است که بجای سبزی میخورند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بقله ٔ اترجیه . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نام عامیانه ٔ بادرنجبویه است . (لکلرک ج 1 ص 184). و رجوع به بادرنجبویه و لکلرک ج 1 ص 183 و 310 شود. || کرفس . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله