ترنگ
لغتنامه دهخدا
ترنگ . [ ت َ / ت ِ رَ / رِ ] (اِ صوت ) بانگ کمان است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281). صدا و آوازه ٔ کمان باشد به وقت تیرانداختن . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی )(از ناظم الاطباء). آوازه زه کمان . (انجمن آرا) (آنندراج ). آواز کمان . (اوبهی ). صدا و آواز کمان بوقت تیرانداختن . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) :
تراک دل شنود خصم تو ز سینه ٔ خویش
چو از کمان تو آید بگوش خصم ترنگ .
از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ .
عسجدی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281).
ترنگ تیر و چاکاچاک شمشیر
دریده مغز پیل و زهره ٔشیر.
ترنگ کمانهای بازو شکن
بسی خلق را برده از خویشتن .
ترنگ کمان رفته در مغز کوه
فشافش کنان تیر بر هر گروه .
کمان جفا می کشی سخت و ترسم
گریزان شوی چون ترنگی برآید.
|| آواز تار به هنگام نواختن ساز. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). آواز تار و رباب و امثال آن . (انجمن آرا) (آنندراج ). مرادف درنگ و ترنگیدن و درنگیدن مصدر آن . (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به ترنگیدن شود :
پیش تو آن راست قدر کو شنواندت
پیش ترنگ چغانه لحن ترانه .
به هنگام آموختن فتنه بودی
تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه .
نگشاید نیز چشم و گوشم
رنگ قدح و ترنگ تنبور.
|| صدای رسیدن پیکان تیر و خوردن گرز و شمشیر به جایی . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || صدای شکستن تیغ. (از برهان ) (از ناظم الاطباء). || (اِ) مطلق زخم باشد خواه زخم شمشیر و کارد و خواه دنبل و امثال آن . (برهان ) (از ناظم الاطباء) :
ز زخم تبرزین و از بس ترنگ
همی موج خون خاست از دشت جنگ .
|| غرقاب . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و به زبان هندی موج آب را نامند. (برهان ) (جهانگیری ). غرقاب و موج . (ناظم الاطباء). || تارک سر. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تارک سر وفرق سر و میان سر را هم گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
ز تیغ غصه عدوی ترا بریده گلوی
ز سنگ حادثه خصم ترا شکسته ترنگ .
|| انگیز و جست و خیز.(فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). ترنگانیدن مصدر آن است ... (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ). برانگیزنده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترگانیدن شود.
تراک دل شنود خصم تو ز سینه ٔ خویش
چو از کمان تو آید بگوش خصم ترنگ .
فرخی .
از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ .
عسجدی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281).
ترنگ تیر و چاکاچاک شمشیر
دریده مغز پیل و زهره ٔشیر.
نظامی .
ترنگ کمانهای بازو شکن
بسی خلق را برده از خویشتن .
نظامی .
ترنگ کمان رفته در مغز کوه
فشافش کنان تیر بر هر گروه .
نظامی .
کمان جفا می کشی سخت و ترسم
گریزان شوی چون ترنگی برآید.
اوحدی .
|| آواز تار به هنگام نواختن ساز. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). آواز تار و رباب و امثال آن . (انجمن آرا) (آنندراج ). مرادف درنگ و ترنگیدن و درنگیدن مصدر آن . (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به ترنگیدن شود :
پیش تو آن راست قدر کو شنواندت
پیش ترنگ چغانه لحن ترانه .
ناصرخسرو.
به هنگام آموختن فتنه بودی
تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه .
ناصرخسرو.
نگشاید نیز چشم و گوشم
رنگ قدح و ترنگ تنبور.
ناصرخسرو.
|| صدای رسیدن پیکان تیر و خوردن گرز و شمشیر به جایی . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || صدای شکستن تیغ. (از برهان ) (از ناظم الاطباء). || (اِ) مطلق زخم باشد خواه زخم شمشیر و کارد و خواه دنبل و امثال آن . (برهان ) (از ناظم الاطباء) :
ز زخم تبرزین و از بس ترنگ
همی موج خون خاست از دشت جنگ .
فردوسی .
|| غرقاب . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و به زبان هندی موج آب را نامند. (برهان ) (جهانگیری ). غرقاب و موج . (ناظم الاطباء). || تارک سر. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تارک سر وفرق سر و میان سر را هم گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
ز تیغ غصه عدوی ترا بریده گلوی
ز سنگ حادثه خصم ترا شکسته ترنگ .
منصور شیرازی (از فرهنگ جهانگیری ).
|| انگیز و جست و خیز.(فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). ترنگانیدن مصدر آن است ... (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ). برانگیزنده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترگانیدن شود.