تریاکی
لغتنامه دهخدا
تریاکی . [ ت َ / ت ِرْ ] (ص نسبی ) افیونی را تریاکی خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). کسی که به افیون خوردن عادت دارد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). افیونی است . (برهان ). آنکه مبتلا به خوردن یا کشیدن تریاک است . تریاک کش . وافوری . || (اصطلاح ) تریاکی چیزی شدن و کردن ، کنایه از مألوف و معتاد چیزی شدن و کردن . (آنندراج ). تریاکی چیزی بودن ، سخت بدان معتاد بودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
شقایق از آن بر لب جو شده
که تریاکی صحبت او شده .
در مذاقم سخن تلخ گوارا گردید
تا لب لعل تو تریاکی دشنامم کرد.
|| به رنگ تریاک ، قهوه ای .
شقایق از آن بر لب جو شده
که تریاکی صحبت او شده .
ملا طغرا (در تعریف گل کوکنار از آنندراج ).
در مذاقم سخن تلخ گوارا گردید
تا لب لعل تو تریاکی دشنامم کرد.
معز فطرت (از آنندراج ).
|| به رنگ تریاک ، قهوه ای .