تسلی کردن
لغتنامه دهخدا
تسلی کردن . [ ت َ س َل ْ لی ک َدَ ] (مص مرکب ) آرامش دادن . آرام کردن :
آنچنان عشق تو، بدخوی برآورد مرا
که تسلی به دو عالم نتوان کرد مرا.
اسیر ناز تو گردداثر بس است تغافل
به یک جواب تسلی کند هزار جوابش .
در قفس دل را به نومیدی تسلی کرده ام
بوی گل گر بر مشامم میخورد جان میدهم .
آنچنان عشق تو، بدخوی برآورد مرا
که تسلی به دو عالم نتوان کرد مرا.
صائب (از آنندراج ).
اسیر ناز تو گردداثر بس است تغافل
به یک جواب تسلی کند هزار جوابش .
شفیع اثر (ایضاً).
در قفس دل را به نومیدی تسلی کرده ام
بوی گل گر بر مشامم میخورد جان میدهم .
محسنای شیرازی (ایضاً).