ترجمه مقاله

تلخک

لغت‌نامه دهخدا

تلخک . [ ت َ خ َ ] (ص مصغر) تصغیر تلخ باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). کمی تلخ . (ناظم الاطباء). || (اِ مصغر) نام گیاهی است بغایت تلخ و بعضی گویند خربزه ٔ تلخ است که به عربی حنظل و قثاءالنعام خوانند. (برهان ). حنظل . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بعضی کاسنی را گفته اند. (برهان ). کاسنی صحرائی . (انجمن آرا) (آنندراج ). کاسنی . (ناظم الاطباء). تلخه . دانه ٔ گیاه هرزه ای است شبیه گندم که در گندم زار می روید و بسیار تلخ است . (از فرهنگ نظامی ذیل ِ تلخه ) :
بسا حاجی که خود را ز اشتر انداخت
که تلخک را ز ترشک بازنشناخت .

نظامی .


|| دلقک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله