ترجمه مقاله

تلف کردن

لغت‌نامه دهخدا

تلف کردن . [ ت َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ضایعو خراب کردن . نابود کردن . از دست دادن :
چه سود از پشیمانی آید بکف
چو سرمایه ٔ عمر کردی تلف .

سعدی (بوستان ).


یکی زندگانی تلف کرده بود
به جهل و ضلالت سرآورده بود.

سعدی (بوستان ).


از سرد مهری آتش شوقم فسرده است
روغن تلف مکن به چراغی که مرده است .

صائب (از آنندراج ).


نظاره را تلف مکن ای چشم بد معاش
شاید به وصل او برسی کار عالم است .

ملهمی تبریزی (ایضاً).


ترجمه مقاله