تلف کرده
لغتنامه دهخدا
تلف کرده . [ ت َ ل َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اسراف کرده . بربادداده . (ناظم الاطباء) : یک شب تأمل ایام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده تأسف می خوردم . (گلستان ).
حاصل عمر تلف کرده و ایام به لهو
گذرانیده بجز حیف و پشیمانی نیست .
رجوع به تلف و دیگر ترکیبهای آن شود.
حاصل عمر تلف کرده و ایام به لهو
گذرانیده بجز حیف و پشیمانی نیست .
سعدی .
رجوع به تلف و دیگر ترکیبهای آن شود.