ترجمه مقاله

تلنگ

لغت‌نامه دهخدا

تلنگ . [ ت ِ ل ِ] (اِ) زدن انگشت باشد بر دف و دایره و امثال آن . (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء)(از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) :
آنجاکه بچرخ است مه از ضرب تلنگ
آتش زند از شوق در آن راه شلنگ
رفتیم و رسیدیم و گرفتیم به چنگ
آن حلقه که صور ازوست یک صوت جلنگ .
محی الدین عراقی (از فرهنگ جهانگیری و بهار عجم ).
نوبت تخت شلنگ است حریفان دستی
تنبک ما به تلنگ است حریفان دستی .

میر نجات (از آنندراج ).


|| مرادف کوک نیز آمده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || خوشه ٔ کوچک انگور که بر خوشه ٔ کلان چسبیده بود. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). و آن را تلسک نیز خوانند. (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ). || در تداول عامه ، تیز. ضرطه . گوز و با «دررفتن » صرف شود: تلنگش دررفتن ؛ گوزیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله