ترجمه مقاله

تمام گشتن

لغت‌نامه دهخدا

تمام گشتن . [ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کامل گردیدن . تمام شدن . بپایان رسیدن :
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم .

سعدی (گلستان ).


مکن خانه برراه سیل ای غلام
که کس را نگشت این عمارت تمام .

سعدی (بوستان ).


تمام گشت و مزین شد این خجسته مکان
به فضل و منت پروردگار عالمیان .

سعدی .


واصل زحرف چون و چرا بسته است لب
چون ره تمام گشت جرس بی زبان شود.

کلیم (از آنندراج ).


ترجمه مقاله