تمزق
لغتنامه دهخدا
تمزق . [ ت َ م َزْ زُ ] (ع مص ) دریده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پاره گردیدن جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
و کنت لمعشر سعدا فلما
مضیت تمزقوا بالمنحسات .
اگر زمان آن تحکمات امتداد یافتی نظم حال و مال بگسستی و جمعیت حشم به تفرق و تمزق پیوستی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 188).
و کنت لمعشر سعدا فلما
مضیت تمزقوا بالمنحسات .
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192).
اگر زمان آن تحکمات امتداد یافتی نظم حال و مال بگسستی و جمعیت حشم به تفرق و تمزق پیوستی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 188).