ترجمه مقاله

تنگاتنگ

لغت‌نامه دهخدا

تنگاتنگ . [ ت َ ت َ ] (ص مرکب ) بسیار تنگ . (آنندراج ). بسیار نزدیک و بدون فاصله . بسیار تنگ . (فرهنگ فارسی معین ). منضغط و فشرده و سخت چسبیده و متصل . (ناظم الاطباء) : چون سلطان مسعودتنگاتنگ ایشان رسید چنانکه بامداد وعده ٔ مصاف بود در شب ملک سلیمان به ری شد... (راحةالصدور راوندی ).
بود زآن جایگاه تنگاتنگ
آب دریا بقدر یک فرسنگ .

امیرخسرو (از آنندراج ).


- خطی تنگاتنگ ؛ خط مقرمط. (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- رفتار تنگاتنگ ؛ مشی زکیک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
ترجمه مقاله