تنگری
لغتنامه دهخدا
تنگری . [ ت َ گ َ ] (اِخ ) خدای تعالی و تقدس . (آنندراج ). در زبان ترکی نام حق تعالی است ، از لغات ترکی و برهان و مدار. (غیاث اللغات ). نام خدای تعالی به زبان مغولی . نام خدای تعالی نزدترکان دور، و ترکان نزدیک تانری و تاری گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ترکی قدیم ، خدا. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). خدا و اﷲ. (فرهنگ نظام ) :
نایب تنگری تویی کرده بتیغ هندویی
سنقر کفرپیشه را سن سن گوی تنگری .
خسرو ذوالجلالتین از ملکی و سلطنت
مستحق الخلافتین از یلواج و تنگری .
ترکمانی ام هفتادساله ، موی در گبری سفیدکرده از بیابان اکنون برمی آیم و تنگری و تنگری می گویم اﷲاﷲ گفتن می آموزم . (تذکرةالاولیاء عطار).
ترک تویی ز هندوان چهره ٔ ترک کم طلب
زآنکه نداد هند را صورت ترک تنگری .
نایب تنگری تویی کرده بتیغ هندویی
سنقر کفرپیشه را سن سن گوی تنگری .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 424).
خسرو ذوالجلالتین از ملکی و سلطنت
مستحق الخلافتین از یلواج و تنگری .
خاقانی (ایضاً ص 430).
ترکمانی ام هفتادساله ، موی در گبری سفیدکرده از بیابان اکنون برمی آیم و تنگری و تنگری می گویم اﷲاﷲ گفتن می آموزم . (تذکرةالاولیاء عطار).
ترک تویی ز هندوان چهره ٔ ترک کم طلب
زآنکه نداد هند را صورت ترک تنگری .
مولوی (از حاشیه ٔ برهان ).