ترجمه مقاله

تنگ روزی

لغت‌نامه دهخدا

تنگ روزی . [ ت َ ] (ص مرکب ) درویش و مسکین و بی چیز و پریشان . (ناظم الاطباء). تنگدست . تنگ عیش . تنگ معاش . تنگ بخت . تنگ زیست . (از آنندراج ) :
چرا زیرکانند بس تنگ روزی
چرا ابلهان راست بس بی نیازی ؟
ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).
وآن تنگ دهان تنگ روزی
چون عود و شکر به عطرسوزی .

نظامی .


آفتاب ار بگردد از سر سوز
تنگ روزی شود زتنگی روز.

نظامی .


نه روزی به سرپنجگی می خورند
که سرپنجگان تنگ روزی شوند.

سعدی (بوستان ).


نه آن تنگ روزیست بازارگان
که بردی سر از کبر بر آسمان .

سعدی (بوستان ).


اگر روزی به دانش برفزودی
ز نادان تنگ روزی تر نبودی .

سعدی (گلستان ).


بر آن تنگ روزی بباید گریست
که از بیم تنگی بود تنگ زیست .

امیرخسرو دهلوی .


رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
ترجمه مقاله