ترجمه مقاله

تن آسان شدن

لغت‌نامه دهخدا

تن آسان شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آسوده و آرام شدن . راحت شدن . فارغ گشتن . تن آسان گردیدن :
همان به که سوی خراسان شویم
ز پیکار دشمن تن آسان شویم .

فردوسی .


تن کشته با مرده یکسان شود
طپد یکزمان پس تن آسان شود.

فردوسی .


فزونی نجوید، تن آسان شود
چو بیشی سگالد، هراسان شود.

فردوسی .


همه برچاه همی ترسم و برجان که مباد
چاه و جانی که تن آسان شدنم نگذراند.

خاقانی .


مخور باده در هیچ بیگانه بوم
تن آسان مشو تا نباشی به روم .

نظامی .


رج__وع به تن آسان و تن آسانی شود.
ترجمه مقاله