تن آسان کردن
لغتنامه دهخدا
تن آسان کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آسوده کردن . راحت کردن . فارغ ساختن :
گنهکارگان را هراسان کنیم
ستمدیدگان را تن آسان کنیم .
رج__وع به تن آسان شود.
گنهکارگان را هراسان کنیم
ستمدیدگان را تن آسان کنیم .
فردوسی .
رج__وع به تن آسان شود.