ترجمه مقاله

توأمان

لغت‌نامه دهخدا

توأمان . [ ت َ ءَ ] (ع اِ) مثنای توأم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تثنیه ٔ توأم ، یعنی دو تا همزاد و حملی که به فارسی جنابه گویند. (ناظم الاطباء). آن هر دو بچه که از یک حمل زن زائیده شود و این تثنیه ٔ توأم است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). همزادان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دو بچه از یک شکم که بین ولادت آن دو، کمتر از شش ماه فاصله باشد. (از تعریفات جرجانی ) :
دروغ راست نمایست در ولایت شاه
ز عدل او بره با گرگ توأمان گفتن .

سوزنی .


رجوع به توأم شود.
|| (اِخ ) برج جوزا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نام دیگربرج جوزاء است . (مفاتیح ). صورت جوزا و در میان عام برج توأمین به جوزا مشهور است . (التفهیم ). او را جوزا و دوبرادران خوانند و آن نام صورتی است از صور بروج دوازده گانه میان سرطان و ثور و کواکب آن هیجده است و خارج از صورت هفت کوکب و آن را بر مثال دو کودک توأم کرده اند ایستاده و دست بر کتف یکدیگر نهاده . (از جهان دانش از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
حافظدر بیت ذیل :
ایا عظیم وقاری که هرکه بنده ٔ تست
ز رفع قدر کمربند توأمان گیرد
بمناسبت اینکه عرب صورت الجبار را که دارای منطقه است نیز گاهی جوزا و منطقه ٔ او را«منطقةالجوزا» و «نطاق الجوزا» گفته است ، به تسامح بمعنی الجبار گرفته است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مراد از توأمان در اینجا برج جوزا نیست ، چه برج جوزا کمربندی ندارد، بلکه مراد از آن در اینجا مسامحةً و مجازاً به علاقه ٔ مجاورت صورت جبار معروف است در جنوب برج جوزا که او را نیز عرب جوزا گوید، چه اوست که دارای کمربند بسیار زیبای درخشانی است که عرب نطاق الجوزا و منطقةالجوزا گوید. و به شرح ایضاً مراد خواجه از جوزا در این بیت دیگر خود:
جوزا سحرنهاد حمایل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگند می خورم
به همان دلیل مذکور در فوق به قرینه ٔ «حمایل » همین صورت جبار است نه برج جوزای معروف . (محمد قزوینی ) :
کی بتابد تا نیابد مشتری از تو جواز
کی برآید تا نخواهد توأمان از تو امان ؟

زینبی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


هر گوهری که لفظ وی افشاند بر زمین
شد بر سپهر و برکمر توأمان رسید.

سوزنی .


در آسمان مداربه وفق مراد تست
تا بر مدار ماند تو بر مراد مان
بدر و هلال او سپر و ناجخ تواند
وز بهر بندگیت کمر بسته توأمان .

سوزنی .


ایا عظیم وقاری که هرکه بنده ٔ تست
ز رفع قدر کمربند توأمان گیرد.

حافظ (دیوان چ قزوینی ).



رجوع به توأم شود. || (ع اِ) گیاهی ریزه که ثمرش مانند کمون باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله