ترجمه مقاله

توبره

لغت‌نامه دهخدا

توبره . [ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی کیسه که در آن دانه انداخته بخورد اسپان دهند و به عربی آن را مِخْلاة گویند و به فارسی تبره به حذف واو نیز آمده . (از آنندراج ). معروف است . (شرفنامه ٔ منیری ). کیسه و خریطه ٔ شکارچی و کیسه ٔ بندداری که بر سر اسب و استر و خر زنند مانند توبره ٔ کاه خوری و توبره ٔ جوخوری . (ناظم الاطباء). مخلاة. (دهار) (نصاب ). علیقة. (نصاب ). پلاس آخُر. کیسه ای که کاه یا جز آن در آن کنند و خوردن را بر ستور آویزند. کیسه ٔ بزرگ . کیسه ای که در آن علوفه ریزند و بر سراسبان کنند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کلاهی نمدین بر سر داشت و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته و توبره ای در پشت انداخته و چوبی در دست گرفته . (ترجمه ٔ تفسیر طبری از یادداشت ایضاً).
یاد نیاری به هر بهاری جدت
توبره برداشتی شدی به سماروغ .

منجیک (از یادداشت ایضاً).


آلت کفش دوزان از توبره بیرون کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537).
من زرق او خریدم و خوردم بروی او
زاد عزیز خویش و تهی کرده توبره .

ناصرخسرو.


کی ریزم آبروی چو تو بی خرد
بر طَمْع آنکه توبره پرنان کنم ؟

ناصرخسرو.


و در هر فرسخی صدهزار سوار را بازمی گردانید تا تنها ماند. به غاری درشد و توبره ٔ اسب در گردن انداخت . (قصص الانبیاء).و من از آن سنگهایم که بر اصحاب ... باریدم هر دو رابرداشت و در توبره نهاد. (قصص الانبیاء).
توبه تباه کردم و گفتم مرا بده
یک بوسه پیش از آنکه کنی ریش توبره .

سوزنی .


ازبهر مرکب تو که نعلش سزد هلال
شد کهکشان چو آخور و پروین چو توبره .

ظهیر (از شرفنامه ٔ منیری ).


تاج توافسوس که از سر به است
جل ز سگ و توبره از خر به است .

نظامی .


شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه را که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ای پُر جو بر گردن آویز و... بیرون شو. (تذکرة الاولیاء عطار).
فریاد از این خران که ندارد به نزدشان
صد کیسه شعر، رونق یک توبره شعیر.

کمال اسماعیل (از شرفنامه ٔ منیری ).


وآنکه او را ز خری توبره باید بر سر
فلکش لعل به دامان دهد و زر به جوال .

کمال اسماعیل .


- توبره ٔ ابزار ؛ توبره ای که افزارهای خود چون ماله و تیشه و شاقول و تراز و ریسمان کار خود را بنایان ، و اره و رنده و مانند آن را نجاران در آن نهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- توبره ٔ شبان (شتربان ) ؛ صفن . صفنه . که زاد و اسباب خود در وی نهند.
- توبره ٔ شکارچی ؛ مقنب . که صیاد صید در وی اندازد.
- توبره کش ؛ آنکه توبره حمل کند: قاطر پیشاهنگ آخرش توبره کش میشود.
- توبره ٔ گدایی ؛ کیسه ٔ گدائی که در آن هر چیز یافت شود.
رجوع به تُبْره شود.
ترجمه مقاله