ترجمه مقاله

توشمال

لغت‌نامه دهخدا

توشمال . (اِ) خوانسالار. (فرهنگ رشیدی ). کاول و خوانسالار. (غیاث اللغات ). در رشیدی خوانسالار و رکابدار و درسرکار شاه ، توشمال باشی گویند از اهل زبان به تحقیق پیوسته . (آنندراج ). ناظرو خوانسالار و چاشنی گیر. (ناظم الاطباء) :
بر سفره کشید توشمالش
خوانی که به گنج هفتخوان است .

سنجر کاشی (از آنندراج ).


از مهر توشمال فلک بر سماط دیر
آورد بهرلشکر او نان و دشتری .

؟ (از آنندراج ).


رجوع به کاول شود. || رئیس طوایف لرها. (ناظم الاطباء). رئیس . کدخدا (در ایل و قبیله ). (یادداشت بخطمرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله