تگین
لغتنامه دهخدا
تگین . [ت َ / ت ِ ] (ترکی ، ص ، اِ) دلاور و بهادر توانا. (ناظم الاطباء). قهرمان . (از فهرست ولف ص 244) :
دگر باره گفت ای بزرگان چین
تگینان و شاهان و گردان چین .
بکشت از تگینان لشکر بسی
پذیره نیامد مر او را کسی .
بکشت از تگینان من بی شمار
مگر گشت زنده زریر سوار.
وز آنجا دلاور به هامون شتافت
بگشت از تگینان کسی را نیافت .
بکشت از تگینان چین شست مرد
همه پروریده بگرد نبرد.
رجوع به تکین شود. || آتش . (ناظم الاطباء).
دگر باره گفت ای بزرگان چین
تگینان و شاهان و گردان چین .
دقیقی .
بکشت از تگینان لشکر بسی
پذیره نیامد مر او را کسی .
دقیقی .
بکشت از تگینان من بی شمار
مگر گشت زنده زریر سوار.
دقیقی .
وز آنجا دلاور به هامون شتافت
بگشت از تگینان کسی را نیافت .
دقیقی .
بکشت از تگینان چین شست مرد
همه پروریده بگرد نبرد.
دقیقی .
رجوع به تکین شود. || آتش . (ناظم الاطباء).