ترجمه مقاله

تیره دل

لغت‌نامه دهخدا

تیره دل . [ رَ/ رِ دِ ] (ص مرکب ) بدرای و ناراست و نادرست . (ناظم الاطباء). تیره رای . تیره باطن . بداندیشه :
از ایوان از آن پس خروش آمدی
کز آواز دلها بجوش آمدی
که ای زیردستان شاه جهان
مباشید تیره دل و بدنهان .

فردوسی .


ز تیر آسمان شد چو پرّ عقاب
نگه کرد تیره دل افراسیاب .

فردوسی .


... برآن تیره دل ، بارش تیر کرد.

نظامی .


از آن تیره دل ، مرد صافی درون
قفا خورد و سر برنکرد از سکون .

سعدی (بوستان ).


به چشم کم مبین ای تیره دل ما تیره روزان را
که صد آیینه از یک مشت خاکستر شود پیدا.

صائب (از آنندراج ).


|| غمگین . مکدر. ملول :
زواره بیامد به نزدیک اوی
ورا دید تیره دل و زردروی .

فردوسی .


|| آب و شراب دُردآمیز. || زمین . (فرهنگ رشیدی ). || سیاه درون . که داخل آن سیاه باشد :
هست اندر دوات تیره دلش
روشنائی ملک را اسباب .

سوزنی .


رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
ترجمه مقاله