ترجمه مقاله

تیر خوردن

لغت‌نامه دهخدا

تیر خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی . (آنندراج ). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی . زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها :
چو موش آنکه نان و پنیرش خوری
به دامش درافتی وتیرش خوری .

سعدی (بوستان ).


صید بیابان عشق گر بخوردتیر او
سر نتواند کشید پای بزنجیر او.

سعدی .


مرا کشتی متاب آن گوشه ٔ ابرو به عیاری
کمان بر من مکش جانا که تیری خورده ام کاری .

؟ (از آنندراج ).


تیر مراد من به هدف برنمی خورد
در خانه ٔ کمان بنهم گر نشانه را.

کلیم (از آنندراج ).


دامان چرخ ز آه ستمدیدگان پر است
کس را نخورد تیر دعا بر نشان هنوز.

واله هروی (ایضاً).


رجوع به تیر و ماده ٔ بعد شود.
ترجمه مقاله