ترجمه مقاله

تیزفهم

لغت‌نامه دهخدا

تیزفهم . [ ف َ ] (ص مرکب ) تیزطبع. (آنندراج ). تیزعقل . آنکه بزودی چیزی را دریافت کند. (ناظم الاطباء). تیزدریافت . لقن . زودیاب . زیرک . سریعالانتقال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
هرکجا تیزفهم دانائیست
بنده ٔ کندفهم نادانیست .

مسعودسعد.


بخاطری که جز او دوربین و روشن نیست
بدان دلی که جز او تیزفهم حاذق نیست .

سوزنی .


رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
ترجمه مقاله