ترجمه مقاله

تیزچشم

لغت‌نامه دهخدا

تیزچشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کسی که چشمش بخوبی و تندی می بیند. (ناظم الاطباء). تیزبین . (آنندراج ). تیزبصر. سخت بینا :
تیزچشم آهن جگرفولاددل کیمخت لب
سیم دندان چاه بینی ناوه کام و لوح روی .

منوچهری .


روز صیادم بدو، شب پاسبان
تیزچشم و صیدگیر و دزدران .

مولوی .


طرفه کور دوربین تیزچشم
لیک از اشتر نبیند غیر پشم .

مولوی .


در نگاه تیزچشمان سرمه شو
در مذاق تلخ کامان شکر آی .

ظهوری (از آنندراج ).


|| خشم آلود غضبناک :
برآشفت بهرام و شد تیزچشم
ز گفتار پرموده آمد به خشم .

فردوسی .


رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
ترجمه مقاله