تیمارکش
لغتنامه دهخدا
تیمارکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) بیمار و مریض و مغموم و اندوهگین . (ناظم الاطباء) :
جان ازتنش تیمارکش چون چشم او بیمار و خوش
دل چون دهانش پسته وش خونین و خندان آمده .
خر این جایگه لنگ و تیمارکش
از آن به که پیش ملک بارکش .
|| سرپرست . دلسوز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : امیرالمؤمین ما را منشوری فرستاده است که چنین ولایت که بی خداوند و بی تیمارکش ببینیم بگیریم . (تاریخ بیهقی از یادداشت ایضاً).
جان ازتنش تیمارکش چون چشم او بیمار و خوش
دل چون دهانش پسته وش خونین و خندان آمده .
خاقانی .
خر این جایگه لنگ و تیمارکش
از آن به که پیش ملک بارکش .
سعدی (بوستان ).
|| سرپرست . دلسوز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : امیرالمؤمین ما را منشوری فرستاده است که چنین ولایت که بی خداوند و بی تیمارکش ببینیم بگیریم . (تاریخ بیهقی از یادداشت ایضاً).