ترجمه مقاله

تیهو

لغت‌نامه دهخدا

تیهو. [ تی / ت َ / ت ِ ] (اِ) پرنده ای است شبیه به کبک لیکن از کبک کوچکتر است و معرب آن تیهوج باشد با زیادتی جیم . (برهان ). مرغکی است خردتر از گنجشک (؟) که آن را سوسک و شاشک و شوشک و شیشو و تموشک نیز گویند به تعریبش تیهوج خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). مرغی است معروف . (آنندراج )... طائری است مشابه به کبک ، لیکن کوچکتر از او و این طائر مخصوص ولایتی است و در هندوستان نباشد مگر آنکه از آنجا آرند، چنانکه ... از کابل آورده بود و مؤلف در دهلی آن را دیده و تیهوج معرب آن است ... مؤلف گوید: ظاهراً به هندی آن را لواء نامند. (غیاث اللغات ). نام پرنده ای شبیه به کبک و کوچکتر از آن که شیشو نیز گویند. (ناظم الاطباء). فرفور. (صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). طیهوج . (دهار). ضُرَّیس . طیهوج . مرغی است بزرگتر از سار و خردتر از کبوتر و گوشتی نهایت لطیف و خوش طعم دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پهلوی «تیهوک » ، معرب آن تیهوج و طیهوج ، در اورامانی «تهو» ... پرنده ای از نوع کبک که در اروپا و آسیا بسیار است و گوشت لذیذی دارد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
بدوان از بر خویش و بپران از کف خویش
بر آهوبچه یوز و برتیهوبچه باز.

منوچهری .


تیهو به دهن شاخ گیایی دارد
و آهو به دهن درون گل رنگ به رنگ .

منوچهری .


گل سرخ و پر تیهو، گل زرد و پر نارو
به شعر عشق این هردو کنند این هردو تن دعوی .

منوچهری .


دل تیهو از چنگ طغرل بداغ
رباینده باز از دل میغ ماغ .

اسدی .


چو آهو و خرگوش یابد عقاب
نیارد به دراج و تیهو شتاب .

اسدی .


نباشد سوی چینه آهنگ ساز
نه تیهوسوی گوش آید فراز.

اسدی (گرشاسب نامه ص 68).


بنشان ز سرت خمار و خود بنشین
حیران چو به چنگ باز در، تیهو.

ناصرخسرو.


تیهو گفتابه است سبزه ز سوسن از آنک
فاتحه ٔ صحف باغ اوست گه فتح باب .

خاقانی .


ز رشک آن خروس آتشین تاج
گهی تیهو برآتش گاه دراج .

نظامی .


ز عدلش باز با تیهو شده خویش
به یک جا آب خورده گرگ با میش .

نظامی .


ز تیهو و دراج و کبک و تذرو
نیابی تهی سایه ٔ بید و سرو.

نظامی .


شیر این سو پیش آهو سر نهد
باز اینجا نزد تیهو پر نهد.

مولوی .


مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر
چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را.

سعدی .


دل یغما رهد از چنبر زلفش نپندارم
خلاص از چنگل شاهین میسر نیست تیهو را.

یغما.


|| جایی را گویند در صحرا که آب در آن جمع شود و عرب غدیر خوانند. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). غدیر و جایی در صحرا که آب درآن جمع گردد. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله