ترجمه مقاله

ثمره

لغت‌نامه دهخدا

ثمره . [ ث َ م َ رَ ] (ع اِ) میوه . بار :
مدحت تو شرف دهد ثمره
خدمت تو سعادت آرد بار.

مسعودسعد.


نکته ٔ حکمتش ثمره ای از شجره ٔ طوبی و بذله ٔ سخنش شکوفه ای از روضه ٔ خلد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || سود. نفع. فایده . جدوی . || حاصل . نتیجه : و ثمره ٔ این اعتراف ورضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی ). در این روزگار که به هرات آمدیم [ مسعود ] وی [ آلتونتاش ] را بخواندیم تا ما را ببیند و ثمره ٔکردارهای خویش را بیابد. (تاریخ بیهقی ). عاقل ... بداند که خواهش دنیوی ... بجز پشیمانی ثمره ای ندارد. (کلیله و دمنه ). و میخواستیم ثمره ٔ آن از حطام دنیوی هرچه تمامتر بیابد. (کلیله و دمنه ). و ثمره و محمدت آن متوجه شده . (کلیله و دمنه ). || در عبارت ذیل ظاهراً بمعنی نخبه آمده است : سلطان را از فوائد آن ثمره ٔ غرائب و زبده ٔ حقائب روی نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 274). || تمتع. ج ، اَثمار. ثَمر. ثِمار. ثمرات . ثُمُر. (زمخشری ). || ثمرةالنخل ؛ بار نخل .
ترجمه مقاله