جادوکش
لغتنامه دهخدا
جادوکش . [ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ جادو. کسی که جادو کشد. ج ، جادوکشان . || مراد از جماعتی است که از طرف اسکندر بر کشتن جماعت جادو مأمور بودند و بعضی گویند جماعت که بزور حکومت یا به اطماع ساحری را بر سحر کردن آرند. (آنندراج ) :
به زنهار خویش استواریش داد
ز جادوکُشان رستگاریش داد.
به زنهار خویش استواریش داد
ز جادوکُشان رستگاریش داد.
نظامی (از آنندراج ).