جار
لغتنامه دهخدا
جار. [ جارر ] (ع ص ) جرّدهنده . کشاننده . امتدادیافته .
- حروف جارّ . رجوع به جارَّة شود.
|| حارّ جارّ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ). و عن ابی عبیدة: «اکثر کلامهم حارّ یارّ، یار بالیاء». (اقرب الموارد).
- حروف جارّ . رجوع به جارَّة شود.
|| حارّ جارّ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ). و عن ابی عبیدة: «اکثر کلامهم حارّ یارّ، یار بالیاء». (اقرب الموارد).