ترجمه مقاله

جامدان

لغت‌نامه دهخدا

جامدان . [ م َ ] (اِ مرکب ) مرکب از جامه (رخت ) و دان . یعنی جای جامه . خانه ای را گویند که رخوت پوشیدنی و غیرپوشیدنی از دوخته و نادوخته در آن بگذارند. (جهانگیری ). جعبه ای است که جامه در آن نهند و به اعتبار مظروف بدین نام خوانده شده است . (شعوری ) : روزی دوکس بیامدند و جامدانی بدو سپردند، بعد از آن یکی از آن دو بیامد و جامدان خواست ... خویش بدو داد. (تذکرة الاولیاء عطار).
حکایت من و این کار نامها اکنون
همان کلید در جامدان آن مرد است .

کمال اسماعیل .


گر برنهم بهم قصب و اطلس ترا
تنگ آید از فراخی آن جامدان شکر.

کمال اسماعیل .


چَمَدان ، دزی جمدان معرب را از فارسی جامدان (جامه دان ) مأخوذ میداند. (دزی ج 1 ص 212). کریستنسن کلمه ٔ آسی چمدان را از روسی عاریت میداند. صندوق چرمین که جامه و اشیاء دیگر در آن نهند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). چرمدان ، خرمدان .
ترجمه مقاله