جامه ٔ خورشید
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ خورشید. [ م َ / م ِ ی ِ خوَرْ / خُرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لباس شمس . جامه ٔ آفتاب . کنایه از زمین است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || برگ درختان . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ابر. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
ابر بباغ آمده بازی کنان
جامه ٔ خورشید نمازی کنان .
|| غبار و آنچه روی آفتاب را بپوشاند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مردمک دیده را هم گفته اند.(برهان ) (آنندراج ). || کنایه از ضوء آفتاب . (آنندراج ). || و به اصطلاح سالکان عبارت از بدن آدمی باشد چه جسم لباس جان است و خورشید در عرف ایشان روح حیوانی است . (برهان ) :
آسمان در هر لباسم دید چون شخص زمان
جامه ٔ خورشید آمد راست بر بالای من .
مؤلف آنندراج گوید: در این شعر جامه ٔ خورشید محمول بر حقیقت است .
ابر بباغ آمده بازی کنان
جامه ٔ خورشید نمازی کنان .
نظامی (از آنندراج ).
|| غبار و آنچه روی آفتاب را بپوشاند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مردمک دیده را هم گفته اند.(برهان ) (آنندراج ). || کنایه از ضوء آفتاب . (آنندراج ). || و به اصطلاح سالکان عبارت از بدن آدمی باشد چه جسم لباس جان است و خورشید در عرف ایشان روح حیوانی است . (برهان ) :
آسمان در هر لباسم دید چون شخص زمان
جامه ٔ خورشید آمد راست بر بالای من .
ثنائی .
مؤلف آنندراج گوید: در این شعر جامه ٔ خورشید محمول بر حقیقت است .