ترجمه مقاله

جاندارو

لغت‌نامه دهخدا

جاندارو. (اِ مرکب ) کنایه از تریاک است که افیون باشد. (برهان ). || نوش دارو و تریاق را گویند که حفظ جان کند و زندگی بخشد. (آنندراج ) :
جانداروی عاشقان حدیثت
قفل دل گمرهان دعایت .

جمال الدین عبدالرزاق .


آن می که کلیدگنج شادی است
جان داروی جام کیقبادیست .

نظامی .


ای سخنت مهر زبانهای ما
بوی تو جانداروی جانهای ما.

نظامی .


ابرکه جانداروی پژمردگی است
هم قدری بلغم افسردگی است .

نظامی .


ساخته جانداروئی از پی دلها بنطق
آینه ٔ آفتاب مفتی صاحبقران .

مجیر بیلقانی .


نباتی کز فضای بی ثبات او همی خیزد
اگر چه محض جانداروست درمان را نمی شاید.

مجیر بیلقانی .


ای داور مهجوران جانداروی رنجوران
صبر همه مستوران رسوای تو اولی تر.

خاقانی .


جان نالان را بداروخانه ٔ گردون مبر
کز کفش جانداروئی بی سم نخواهی یافتن .

خاقانی .


بهترین جائی بدست بدترین قومی کز او
مهره ٔ جاندارو اندر مغز ثعبان دیده اند.

خاقانی .


باد صبا ز عهد صبی یاد میدهد
جان داروئی که غم ببرد درده ای صُبَی .

حافظ.


ترجمه مقاله