ترجمه مقاله

جانداری

لغت‌نامه دهخدا

جانداری . (حامص مرکب ) سلاح داری . محافظت . نگهبانی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). محافظت جان :
آن ترک که یافت منصب جانداری
یک لحظه نمی شکیبد از دلداری
گفتم دل من نگه نمی داری ؟ گفت
جان داری را چه کاربا دلداری ؟
امام فخرالدین خطاط هروی (از حاشیه ٔ برهان چ معین از لباب الالباب ج 1 ص 248 و 351).
صاحب بریدی براهبر داد و جانداری بی باک را فرمود. (سندبادنامه ص 32).
اگر کندرای است در بندگی
ز جان داری افتد به خر بندگی .

سعدی .


یار دلدار من ار قلب بدینسان شکند
ببرد زود بجانداری خود پادشهش .

حافظ.


|| حیوة. زندگانی . (ناظم الاطباء). جان داشتن . دارای جان بودن . رجوع به جان داشتن شود.
ترجمه مقاله