ترجمه مقاله

جان خواستن

لغت‌نامه دهخدا

جان خواستن . [خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) جان سلب کردن :
غمت هر لحظه جانی خواهد از من
چه انصاف است چندین جان که دارد.

بدرچاچی (از ارمغان آصفی ).


رجوع به جان خواه شود.
ترجمه مقاله