جان دیدن
لغتنامه دهخدا
جان دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) جان یافتن . زنده شدن :
پیش لبت که مرد که هم از تو جان ندید
یک آفریده چون تو مسیحا زمان ندید.
پیش لبت که مرد که هم از تو جان ندید
یک آفریده چون تو مسیحا زمان ندید.
فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).