ترجمه مقاله

جان سوز

لغت‌نامه دهخدا

جان سوز. (نف مرکب ) جان سوزاننده . روان سوزنده . آنچه یا آنکه جان را بسوزاند. آنکه یا آنچه جان را آزرده سازد :
دولتت جاوید بادا کز جلال
جاه تو جانسوز اعدا دیده ام .

خاقانی .


تو با تریاک و من با زهر جانسوز
ترا آنروز و آنگه من بدین روز.

نظامی .


و ازتیر سحر و ناوک جانسوز جگرخور مظلومان ... سپهر. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 143).
که شنید این ره جانسوز که فریاد نکرد.

حافظ.


کرا گویم که با این درد جانسوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد.

حافظ.


سموم قهرجانسوزش جان گداز ارباب بغی و طغیان . (حبیب السیر جزء4 از ج 3 ص 322).
ترجمه مقاله