جان سپاری
لغتنامه دهخدا
جان سپاری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل جان سپار. جان دهی . جان دادن . فداکاری : با اسوباران اردشیر کوخشش و کارزار و جانسپاریهای سخت کردند. (کارنامه ٔ اردشیر ص 19 س 10).
ما از پی تو بجان سپاری
با خصم خودت چراست یاری .
هر کس بمصاف در سواری
مجنون بحساب جان سپاری .
بود بیماری شب جان سپاری
زبیماری بتر بیمارداری .
ما از پی تو بجان سپاری
با خصم خودت چراست یاری .
نظامی .
هر کس بمصاف در سواری
مجنون بحساب جان سپاری .
نظامی .
بود بیماری شب جان سپاری
زبیماری بتر بیمارداری .
نظامی .