جان پروری
لغتنامه دهخدا
جان پروری . [ جام ْ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) عمل آنکه یا آنچه جان را می پروراند. روحپروری . روان پروری :
وزین شیوه سخنهایی برانگیخت
که از جان پروری با جان درآمیخت .
شکر ریخت مطرب برامشگری
کمر بست ساقی بجان پروری .
گر او شاه عالم شد از سروری
منم شاه خوبان بجان پروری .
رجوع به جان پروردن شود.
وزین شیوه سخنهایی برانگیخت
که از جان پروری با جان درآمیخت .
نظامی .
شکر ریخت مطرب برامشگری
کمر بست ساقی بجان پروری .
نظامی .
گر او شاه عالم شد از سروری
منم شاه خوبان بجان پروری .
نظامی .
رجوع به جان پروردن شود.