ترجمه مقاله

جبلة

لغت‌نامه دهخدا

جبلة. [ ج َ ب َ ل َ ] (اِخ ) ابن الایهم . جبلة الغسانی آخرین تن از پادشاهان غسانی است . وی قسمتی از عمر خود را در جاهلیت گذراند و پس از ظهور اسلام در زمان خلیفه ٔ دوم به مکه آمد و اسلام آورد، سپس مرتد شد و از مکه به شام و از آنجا به قسطنطنیه فرار کرد و به هرقل پادشاه روم پناهنده شد و در همانجا میزیست تادرگذشت . پاره ای از مورخان او را بانی شهر جبله که بین طرابلس و لاذقیه است میدانند. مؤلف عقدالفرید آرد: العجلی گفت ابوالحسن علی بن احمدبن عمربن الاجدع الکوفی برای من نقل کرد که ابراهیم بن علی مولی بنی هاشم گفت شیوخ موثق ما چنین آورده اند که چون جبلةبن الایهم بن ابوشمر الغسانی خواست بدین اسلام درآید از شام به عمربن الخطاب نامه ای نوشت و او را از تصمیم خود آگاه ساخت و اجازه ٔ ورود به مدینه خواست . عمر و مسلمانان از این خبر خوشنود شدند و عمر در جواب او نوشت : بیاو در حقوق و وظایف همانند ما باش . آنگاه جبله با پانصد سوار از «عک » و «جفنه » رهسپار آن سوی شد. و چون به مدینه نزدیک شد به افراد خود لباسهائی که از طلا ونقره بافته شده بود پوشاند و خود جبله تاجی را که «قرط» ماریه [ نام جد او ] در آن بود بر سر گذاشت و تمام مردم مدینه از بزرگ و کوچک و زن و مرد به تماشای وی آمدند و از ورود او به مدینه و اسلام آوردن وی شادمان بودند. وی در آن سال با عمربن الخطاب بزیارت کعبه رفت و هنگام طواف مردی از بنی فزاره لباس او را پایمال و پاره ساخت . جبله بسیار خشمگین شد و بصورت او زد و بینی او را خون انداخت . مرد فزاری به عمر شکایت برد. عمر جبله را خواست و به او گفت چرا برادر فزاری خود را زدی و بینی او را خون انداختی ؟ گفت او لباس مرا پایمال و پاره کرد و اگر حرمت خانه ٔ خدا مانع نمیشد چشمهایش را بیرون می آوردم . عمر گفت به گناه خوداقرار کردی و باید رضای خاطر او را بدست آوری وگرنه دستور میدهم از تو قصاص کند. گفت آیا دستور میدهی آن مرد رعیت از من که پادشاهم قصاص کند؟ عمر گفت جبلة! اسلام تو و او را در ردیف هم قرار داده و هیچکس را جز به تقوی بر دیگری برتری نیست . جبله گفت من امیدوار بودم در اسلام بیش از جاهلیت محترم باشم . عمر گفت چنین است . جبله گفت بنابراین به آیین نصاری درمی آیم . عمر گفت اگر چنین کنی گردنت را میزنم . در آن حال بیم آن میرفت که بین قوم جبله و طایفه ٔ بنی فزاره نزاع درگیرد و فتنه بر پا شود. پس جبله تا فردا مهلت خواست و عمر به او مهلت داد. و چون شب شد جبله با یاران خود پنهانی از مدینه خارج شد و هیچ جا توقف نکرد تا به قسطنطنیه بر هرقل وارد شد و به آیین نصاری درآمد ودر همانجا اقامت گزید. هرقل مقدم او را گرامی داشت .و اقطاع و اموال به او بخشید. سپس عمر رسولی نزد هرقل فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد هرقل سازش بدون اسلام آوردن را پذیرفت و پیش از آنکه جواب نامه ٔ عمر را بنویسد از فرستاده ٔ عمر پرسید: عموزاده ٔ خود [ جبله ] را که به سرزمین ما آمده و دین ما را با میل پذیرفته است دیده ای ؟ گفت نه . هرقل گفت از او دیدن کن وبرگرد تا جواب نامه ات را بتو بدهم . فرستاده بخانه ٔ جبله رفت و دید که دربار وی از خدمه و پاسداران و رفت و آمد همانند دربار هرقل است و با کوشش فراوان اجازه ٔ ورود یافت و چون وارد شد در آغاز او را نشناخت وپس از آنکه همدیگر را شناختند، جبله او را نوازش کرد و در پهلوی خود بر روی تخت جایش داد و از حال مسلمانان جویا شد. گفت نیک است و جمعیت آنها چند برابر فزونی یافته است . از حال عمر پرسید. گفت تندرست و خوب است . وی از خبر سلامت عمر اندوهگین شد. و پس از گفتگوهایی که بین آن دو روی داد فرستاده ٔ عمر امیدوار به ایمان جدید او شد و پیشنهاد کرد دوباره به اسلام بگرود. جبله گفت آیا پس از ارتداد؟ فرستاده ٔ عمر گفت بلی ، یک تن از بنی فزاره مرتد شد و با مسلمانان جنگید، دوباره اسلام آورد و پذیرفته شد و هم اکنون جزء مسلمانان در مدینه ساکن است . جبله گفت مرا واگذار، اگر ضمانت کنی که عمر دختر خود را بعقد من درآورد و فرمانروایی مسلمانان را پس از خود به من بسپارد، دوباره به اسلام درآیم . فرستاده ٔ عمر گفت من ضمانت میکنم که دخترش را بعقد تو درآورد، لیکن امارت مسلمانان را ضمانت نمیکنم . پس از این گفتگو دستور برقرار ساختن مجلس عیش و نوش داد و به آواز خواندن و خوردن غذا پرداختند و فرستاده ٔ عمر از صرف غذا در ظرفهای طلا و نقره خودداری کرد و در ظرفهای دیگر برای وی غذا آوردند. و در ضمن اشاره به اشعاری که از طرف مغنیان میخواندند شد و جبله گفت حسان بن ثابت شاعر رسول (ص ) اشعار مزبوررا سروده است و از حال وی جویا شد و چون شنید که درحیات است هدایایی به رسول عمر داد تا برای او به مدینه ببرد. و اگر چنانچه خود حسان در حیات نبود به اهل وی بدهد. و چون رسول عمر به مدینه برگشت جریان مذاکرات خود را با جبله به عمر گفت . و شرط او را برای بازگشت وی به اسلام بیان کرد و گفت من ازدواج او را بادختر تو تضمین کردم ولی شرط دیگر وی [ امارت مسلمین ] را متعهد نشدم . عمر گفت چرا نپذیرفتی . بار دیگر عمر همین شخص را به روم فرستاد تا شرائط جبله را بپذیرد و به اسلام دعوتش کند. این مرد گوید هنگامی به روم رسیدم که جبله تازه درگذشته بود و مردم از مراسم تدفین او برمی گشتند. (از عقدالفرید ج 1 صص 291 - 295). و رجوع به تاریخ گزیده ص 191 و ترجمه ٔ تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 68 و معجم الادباء ج 1 ص 337 شود.
ترجمه مقاله